امیر بهدادامیر بهداد، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 17 روز سن داره

...امیر بهداد فرزندی بی نظیر...

چهارشنبه 18.مرداد.91 روزهای نه ماهگی

پسرم! آرزویم این است دیدن اوج غرورت در صبح و رسیدن به همه رویاهات من دعا خواهم کرد روزهایت پر نور، شب تو مهتابی دل تو صادق و صاف، رنگ باران باشد سلام عزیز دلم امروز هجدهم مرداد هست یه دو سه روزی نتونستم چیزی برات یادداشت کنم. دو روز پیش عمو اینا رو افطار دعوت کردیم خونمون و من از شب قبلش مشغول تهیه و تدارک مهمونی بودم. اون روز هم خدا رو شکر تو خیلی همکاری کردی  و یه دوبار توی روز خوابیدی و منم توی این فاصله تونستم که تمام وسایل و آماده کنم و میزم رو چیدم و غذا رو هم کامل آماده کردم . دیگه تقریبا از 6 عصر یه یعد کاری نداشتم و همه چیز خوب بود و اونها هم اومدند و کلی با تو بازی...
18 مرداد 1391

شنبه 14.مرداد.91 پانزدهم رمضان

بابایی تولدت مبارک سلام پسرم امروز پانزدهم ماه مبارک رمضان سال ٩١ هست. میدونی امروز روز تولد بابایی هست به قمری . تولد قمری بابا برای من و امیرحسین یه قشنگیه دیگه داره آخه خیلی ازش خاطره داریم. بعد از دو سال ونیم دوری از همدیگه توی ماه رمضون بود که دوباره از همدیگه خبردار شدیم. خیلی خاطرات خوب از  سال ٨٦ و ماه رمضونش داریم. برای همین خواستم که هم تو بدونی و هم بابایی بدونه که من هنوز ١٥ رمضان هر سال رو به یادشم و روز تولدش رو بهش تبریک می گم . به قول خودش روز تولد قمری من از روز تولد شمسی ام به یاد موندنی تر و دوست داشتنی تره. بابایی به این دنیا خوش اومدی  بابایی...
14 مرداد 1391

جمعه 13.مرداد.91 مروارید

             ♥سلام سلام صد تا سلام ♥   ♥من اومدم با دندونام♥ ♥ميخوام نشونتون بدم ♥ ♥صاحب مرواريد شدم♥ ♥يواش يواش و بي صدا♥ ♥شدم جز كباب خورا ♥                                                 ...
13 مرداد 1391

پنجشنبه 12.مرداد91 خوش رکاب

خوش رکاب سلام بهدادی .پسر مامانی چطوره؟. نی نی گلی خوبی؟  دیگه داری از نی نی بودن در میای. شدی یه کودک کامل و درست و حسابی. دیروز عصر بابایی اومد خونه و گفت که دو روزه تو فکر ماشینه و میخواد که بره ماشین بخره. که به نیم ساعت هم نرسید و تصمیمش رو گرفت و به نمایشگاه هم زنگ زد و گفت که ماشینی و که دیده بوده رو براش بذارن کنار تا عصر بریم قولنامه اش کنیم. دوباره برگشت و مدارک و دسته چک و ... رو از سر کارش برداشت و اومد دنبال ما و  با هم رفتیم رشت و یه نمایشگاه توپ رفتیم و بابا و عمو رفتند داخل دفترش و من هم کالسکه ات رو باز کردم و تو رو گذاشتم توشو با هم رفتیم خیابون گردی یا همون رشت گردی. تا سر یه چهار ...
12 مرداد 1391

11.مرداد.91 روزهای نه ماهگی

  روزهای نه ماهگی سلام بهدادی ساعت یازده و نیم صبح هست اما هنوز خوابی!! دلم برات تنگ شده. من تا دیدم که خوابی سریع رفتم یه دوش گرفتم و سوپت رو هم گذاشتم که درست بشه. گفتم تا خوابی بیام اینجا ببینم که چه خبره. دلم می سوزه اگه تهران بودیم خیلی راههای خوب برای شاد کردن تو و سر گرم کردن تو بود اما اینجا تنوع داشتن برات توی روز خیلی سخته و تکراری می شه و من و بابا می مونیم که دیگه چه کار کنیم که تو باهاش سرگرم بشی و بهت خوش بگذره.؟ مصلا توی مراسم تولد یکسالگیت کسی و نداریم که دعوت کنیم و یه جشن تولد توپ برات بگیریم. اگه تهران بودیم یه لشکر داشتیم که بیان و یه جشن درست و حسابی برات راه می انداختیم . وقتی تو وب مامان های ...
11 مرداد 1391

سه شنبه 10.مرداد.91

  سفر نکنی ... به آرامی آغاز به مردن می‌كنی اگر سفر نكنی اگر كتابی نخوانی اگر به ندا های زندگی گوش فرا ندهی اگر از خودت قدردانی نكنی به آرامی آغاز به مردن می‌كنی زماني كه خودباوري را در خودت بكشی وقتي نگذاري ديگران به تو كمك كنند به آرامي آغاز به مردن می‌كنی اگر بردۀ عادات خود شوی اگرهميشه از يك راه تكراری بروی اگر روزمرّگی را تغيير ندهی اگر رنگهای متفاوت به تن نكنی يا اگر با افراد ناشناس صحبت نكنی تو به آرامی آغاز به مردن می‌كنی اگر از شور و حرارت از احساسات سركش و از چيزهايی كه چشمانت را به درخشش وا می‌دارند و ضربان قلبت را ت...
10 مرداد 1391

91.5.8 سالگرد عقد من و بابایی

  سالگرد جشن به یاد موندنی عقدمون مبارک      مهربان ترينم ، وقتي تو با مني ، سرور و شادي با من است پس در قلب من آفتاب تابان باش . با وجودت مرا به الماس و ستارگان نيازي نيست . اين را به آسمان بگو امیر جانم سالگرد یکی شدنمان مبارک       سلام بهدادی ٤ سال پیش توی چنین روزی من و بابایی به عقد همدیگه در اومدیم از لحظه لحظه های اون روزا می نویسم تا بدونی از روزهایی قشنگی که برامون رقم زده شد. بابایی سال ٨٧ کارش توی شهرستان بم بود. برای انجام مراسم عقدمون یه چند روزی رو مرخصی گرفته بو...
8 مرداد 1391

7.مرداد.91

         فرشته ناز کوچولو                   ماهگیت مبارک        سلام بهداد گله امروز شنبه هست و هفتم مرداد . نه ماه پیش توی چنین روزی شنبه هفتم آبان بعد از نه ماه انتظار قدم رنجه کردی و چشم من و بابایی رو به روی ماهت روشن کردی . قشنگترین واقعه زندگی من و امیر حسین لحظه ولادتت بود. خاطره ایی که هرگز فراموش شدنی نیست و همیشه از بخاطر آوردنش اشک شادی توی چشمامون جمع می شه.لحظه نابی بود. نه ماهیگیت مبارک پسر قشنگم نه ماه رو به صح...
7 مرداد 1391

6.مرداد.91 خنده

  ای همیشه جاودان در میان لحظه هایم  غصه معنایی ندارد تا تو میخندی برایم نی نی قشنگ من آنقدر روزهای با تو بودن برایم شیرین و لذت بخش هست که دلم نمیاد که این روزها بگذره. آنقدر مهربونی که هر وقت به صورتت نگاه می کنم خجالت می کشم . اینکه تو اینقدر پاک و معصومی . تو واقعا آینه تمام نمای خوبیها و پاکیها و مهربانیهای خالق هستی و خدای بخشنده هستی. در شگفتم از این همه خوبی و سادگی و مهربانی. وقتی هر صبح چشمهای قشنگت رو باز می کنی و منو میبینی می خندی. وقتی که می بوسمت می خندی. وقتی که در آغوش می گیرمت و از عشق زیاد فشارت میدم می خندی. ...
6 مرداد 1391